نویسنده: لنارد بیگلی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Social Problem

در تعریف مسئله‌ی اجتماعی می‎توان گفت وضعیت زیان‌باری است که تعداد زیادی از مردم به وجود آن آگاهی دارند و ضرورت اصلاح آن به لحاظ سیاسی نیز تصدیق می‎شود. زیان و گزند به صورت‌های متعددی وارد می‎شود: به منافع اقتصادی مردم، منافع سیاسی آن‌ها، ارزش‌های اخلاقی آن‌ها، به محیط زیست و احتمالاً به پدیده‎های بی‌شمار دیگر. در هرحال، این گزند باید وضعیت واقعی و بالفعلی باشد که بتوان جنبه‎های بین المللی، تاریخی، روان شناسی اجتماعی و سایر ابعاد آن را به صورت عینی و نظام‌مند مشاهده کرد تا بتوان آن را مسئله‎ی اجتماعی نامید. دلیل اهمیت شواهد و واقعیات فراهم آوردن مبنای واقع بینانه‎ای برای اقدام است. علاوه بر این، جهل و نادانی ممکن است گران تمام شود، چون آنچه مردم نمی‎دانند ممکن است به آن‎ها گزند برساند (Merton, 1961). با این حال، نشان دادن زیان‌باربودن پدیده‎ها به تنهایی برای شناسایی مسئله‎ی اجتماعی کفایت نمی‎کند. وضعیت‌هایی که گزند اندکی می‎رسانند، مثل مرگ‎های ناشی از مصرف مواد مخدر (در ایالات متحده‌ی امریکا حدود 4000 نفر در سال)، غالباً مسئله‌ی اجتماعی تلقی می‎شود، درحالی که وضعیت‎هایی که گزندهای بزرگی وارد می‎کنند، مانند مرگ‎های ناشی از تصادف اتومبیل را (حدود 50,000 نفر در سال) مسئله‎ی اجتماعی نمی‎خوانند.
علاوه بر گزند، شمار زیادی از مردم باید وجود مسئله‎ی اجتماعی را تشخیص دهند و آن را وارد بحث و جدل‌های سیاسی کنند (Spector and Kitsuse, 1987). هر چند درباره‎ی این پرسش که چه تعداد از مردم «زیاد» محسوب می‌شود مناقشه‌هایی درگرفته است، اما این مسئله را می‎توان با توجه به بازخورد میان تعداد افرادی که وضعیتی را زیان‌بار می‎دانند و جایگاه آن‎ها در جامعه حل کرد. گاهی وضعیت معینی زیان‌بار دانسته می‎شود، خواه از سوی گروه‎های شهروندان، یا قربانیان، یا افراد پرنفوذ، و دیگرانی که با پیگیری سیاسی به این مشکل واکنش نشان می‌دهند. یا گاهی پژوهش‌ها وضعیتی را برملا می‌کنند که موجب خشم و اعتراض عمومی می‎شود و این مسئله از سوی کسانی که قدرت یا نفوذ سیاسی دارند پی گرفته می‌شود. برای شناسایی مسئله‌ی اجتماعی، اهمیتی ندارد که چرا پدیده‎ی خاصی زیان‌بار تلقی می‎شود یا چه کسی موجب توجه به آن شده است: مردم ممکن است بر اساس ارزش‌های اخلاقی، منافع اقتصادی یا عوامل دیگری برانگیخته شوند.
اما انگیزه‌های مردم اهمیت دارد و به همین دلیل است که هیچ معیار علمی‌ای برای تعیین این مطلب وجود ندارد که کدام وضعیت زیان‌بار مسئله‎ی اجتماعی است و کدام نیست. زندگی عمومی، دست کم در جوامع دموکراتیک، فرایندی رقابت‌آمیز است که در آن افراد و گروه‌ها برای جلب توجه سیاست‌گذاران و شهروندان عادی با هم رقابت می‎کنند. این جلب توجه شامل تبدیل وضعیت‎های زیان‌باری که افراد به صورت گرفتاری‌های شخصی و خصوصی تجربه می‌کنند به مسائل عمومی است، یعنی به مسائلی اجتماعی که می‎توان آن‎ها را اصلاح کرد (Mills, 1959). این فرایند سیاسی حاکی از این است که مسائل اجتماعی در طول زمان تغییر می‎کند و غالباً هیچ اشاره‎ای به تغییر میزان گزند و آسیب تمی شود. گاهی وضعیت شناخته شده‎ای که در مقطعی قابل قبول بود در مقطع دیگری غیر قابل قبول، و بنابراین مسئله‎ای اجتماعی می‎شود. مثلاً نابرابری‎هایی که در ذات ازدواج‎های سنتی بود اخیراً به مسئله‌ی اجتماعی تبدیل شده است. گاهی هم وضع مشخصی که در مقطعی زیان‌بار دانسته می‎شد بعدها قابل قبول می‎شود؛ مثل مصرف ماری‌جوانا. و سرانجام، وضعیت زیان‌باری که قبلاً نامعلوم بود به واسطه‌ی داده‎های علمی جدید آشکار، و بنابراین به مسئله‌ی اجتماعی تبدیل می‎شود، مثل گرم شدن زمین، این مثال‎ها بیانگر پویش‎های بنیادی شناسایی مسائل اجتماعی است.
این فعالیت مستمر بازتاب اعتقاد به امکان اصلاح و بهبود است. در غرب، مردم معمولاً خوشبین هستند و حس می‎کنند زندگی و جامعه‌ی آن‎ها در کل می‎تواند بهتر شود و عقیده دارند که پیشرفت و ترقی واقعاً رخ داده است (1969 ,Nisbet). در این زمینه، علوم اجتماعی می‎تواند فوق‌العاده سودمند باشد، چون می‎تواند تحلیل‎های عینی معقولی درباره‎ی ابعاد وضعیت‎های زیان‌بار به دست دهد و پیامدهای بالقوه‎ی استراتژی‎های گوناگون حل این مسائل را برای افراد و جامعه ارزیابی کند و عوارض جانبی کاهش این گزندها را نشان دهد. اما دانش ضرورتاً به خردمندی نمی‎انجامد و هیچ تضمینی وجود ندارد که تحلیل‎های علوم اجتماعی به بهبود و اصلاح یک مسئله‎ی اجتماعی منجر شود (1978 ,Rule). دلیل این امر تا اندازه‌ای این است که بسیاری از وضعیت‎های زیانبار نتیجه‌ی ناخواسته و غیرعمدی پیشرفت تاریخی است و مزایایی برای بعضی بخش‎های جمعیت دارد. به همین دلیل مردم درباره‎ی معنای «اصلاح و بهبود» اختلاف نظر دارند و بسته به منافع اقتصادی یا ارزش‌های اخلاقی آن‌ها، چیزی که برای یکی راه‌حل محسوب می‎شود غالباً برای دیگری مشکل است . (Merton, 1961).
مسئله‎ی اجتماعی را می‎توان دست‌کم از سه زاویه مطالعه کرد. نخست از زاویه‎ی جامعه شناسی معرفت: فرایندی که طی آن واقعیت به صورت اجتماعی برساخته می‎شود (1966 ,Berger and Luckmann). در این حالت در پی فهم این هستیم که چگونه و چرا وضعیت زیان‌بار معینی، و نه وضعیت دیگری، به مثابه مسئله‌ی اجتماعی شناخته (Spector and Kitsuse, 1987) مدلی برای مطالعه‎ی این فرایند پیشنهاد کرده‎اند که کانون توجه آن ادعاهای مردم درباره‌ی زیان‌باربودن بعضی شرایط و بحث و جدل‌های سیاسی درباره‌ی آن است. دیدگاه دوم، دیدگاه روان شناسی اجتماعی است: شیوه‎ی تعامل مردم با یکدیگر و تأثیرگذاری آن‎ها بر گروه‎هایی که عضو آن هستند و تأثیرپذیری آن‎ها از این گروه‌ها. به این ترتیب می‎توان مشخص کرد که چگونه والدین و دوستان شخص و دیگرانی که برای او اهمیت دارند، بر فقیرشدن، معتادشدن، سقط جنین کردن یا درگیر شدن او در هر عملی که مسئله‌ی اجتماعی دانسته می‌شود، تأثیر می‎گذارند. رهیافت سوم بر اساس ساختار اجتماعی است: شیوه‎ی اثرگذاری سازمان اجتماعی بر نرخ رفتارها. مثلاً نرخ بالای فقر در ایالات متحده‌ی امریکا بازتابی از تأثیر ساختار فرایند انتخاباتی، خط مشی‎های اقتصاد کلان و عوامل دیگری است که ربطی به این ندارند که چرا افراد بخصوصی فقیر شده‎اند (1989 ,Beeghley). به طور کلی‌تر، می‎توان نشان داد که ساخت اجتماعی چگونه بر میزان مصرف مواد مخدر، سقط جنین یا هر مبحثی که مسئله‎ی اجتماعی دانسته می‌شود، تأثیر می‎گذارد. رهیافت ساختاری به مسائل اجتماعی به مثابه ابزاری برای کشف ابعاد پنهان این مسائل، خصوصاً توزیع منافع و مواهب متضاد در جامعه، سودمند است (1949 ,Merton). وقتی بینش‎های هر سه زاویه‌ی دید گردهم آید، تصویر نسبتاً کاملی از مسئله‌ی اجتماعی به وجود می‎آید.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول